English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (282 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to affect something [cultivate for effect] U کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
within reach of gunshot U کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
to strain U کوشش سخت کردن [برای رسیدن به هدف]
to catch at something U برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
wrap up U به نتیجه رسیدن
fetch up U به نتیجه رسیدن
to turn out U به نتیجه [ویژه ای] رسیدن
talk out <idiom> U بحث تا رسیدن به نتیجه
to come to a conclusion U به نتیجه ایی رسیدن
unearned icremrnt U افزایش بهای ملک در نتیجه اباد شدن محل نه کوشش مالک
unearned increment U افزایش بهای ملک در نتیجه اباد شدن محل نه کوشش مالک
bring off U به نتیجه موفقیت امیزی رسیدن
aims U به نتیجه رسیدن قراول رفتن
aimed U به نتیجه رسیدن قراول رفتن
aim U به نتیجه رسیدن قراول رفتن
to make a r for something U برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
throw one's weight around <idiom> U ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
futilitarian U کسی که معتقد است کوشش بشر بی فایده وبی نتیجه است
to graps at anything U برای گرفتن چیزی کوشش نمودن
fence off U کوشش برای کسب مقام نخست شمشیربازی
quick kick U کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
boomerangs U وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
boomeranging U وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
boomeranged U وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
boomerang U وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
unidirectional soldification U روشی برای رسیدن به موادتک بلوری
write me the result U نتیجه را برای من بنویسید
radar mile U زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
bar mitzvahs U جشنی که برای رسیدن پسر باین سن بر پامیشود
bar mitzvah U جشنی که برای رسیدن پسر باین سن بر پامیشود
lay over <idiom> U به مکانی درراه رسیدن برای مدتی ماندن
blocked U یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
blocks U یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
boot U اجرای مجموعهای از دستورالعمل ها برای رسیدن به موقعیت مط لوب
block U یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
means ends analysis U نوعی روش استدلال که در یک کوشش برای کاهش تفاوتهااز نقطه شروع تا هدف به عقب و جلو نظر می اندازد
He is a man who would stoop to anything . U آدمی است که بهر کاری تن می دهد ( برای رسیدن به هدفش )
stick bridge U پل دراز چوبی و فلزی کمکی برای رسیدن به گوی بیلیارد
shoot the gap U حمله بین محافظان خط برای رسیدن به توپدار یا پاس دهنده
plant U ذخیره نتیجه در حافظه برای استفاده بعدا
process U انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
plants U ذخیره نتیجه در حافظه برای استفاده بعدا
normal U محدوده مورد نظر برای نتیجه یا عدد
processes U انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
distaff U فرموک [وسیله ای برای رسیدن پشم و پنبه به روش سنتی و دستی]
temporary storage U ثبات حافظه موقت برای نتیجه عملیات ALU
arithmetic U عملیات محاسباتی مجدد برای اطمینان از صحت نتیجه
monadic operator U عملی که از یک عملوند برای تولید نتیجه استفاده میکند
hybrid circuit U ترکیب مدارهای آنالوگ و دیجیتال در سیستم کامپیوتری برای رسیدن به هدف مخصوص
effective U آنچه برای تولید یک نتیجه مشخص قابل استفاده است
pull the pace U جلوافتادن و در نتیجه کاستن از فشار هوا برای نفرات عقب
pert U تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند که برای رسیدن به هدف مرتب شده باشند
circularization U تصحیح مدار ماهواره برای رسیدن یا نزدیک شدن ان به دایره کامل در ارتفاع لازم
the end sanctifies the means U خوبی وبدی وسائل رسیدن بمقصودی پس از رسیدن به ان مقصودمعلوم میشود
underflow U نتیجه عملیات عددی که برای بیان با دقت کامپیوتر بسیار کوچک است
to exert oneself U کوشش کردن
tries U کوشش کردن
try U کوشش کردن
bend U کوشش کردن
labor U کوشش کردن
labour U کوشش کردن
labors U کوشش کردن
labored U کوشش کردن
attempt U کوشش کردن
striven U کوشش کردن
attempted U کوشش کردن
assays U کوشش کردن
strived U کوشش کردن
assay U کوشش کردن
strives U کوشش کردن
striving U کوشش کردن
strive U کوشش کردن
to bend effort U کوشش کردن
attempts U کوشش کردن
to make an effort U کوشش کردن
attempting U کوشش کردن
to use effort U کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
beat U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beats U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
to f. a dead horse U کوشش بی فایده کردن
to run one's head aginst a w U کوشش بیفایده کردن
to beat the air U کوشش بیهوده کردن
strains U کوشش زیاد کردن
to endeavor after anything در پی چیزی کوشش کردن
strain U کوشش زیاد کردن
to milk the ram U کوشش بیهوده کردن
to break butterfly on wheel U کوشش بیهوده کردن
peg U کوشش کردن درجه
pegs U کوشش کردن درجه
to plough the sand U کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to plough sands U کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to stain every nervers U منتهای کوشش خود را کردن
to lavisheffort U زیاد تلاش یا کوشش کردن
to guess at a riddle U کوشش درحل معمایی کردن
to come in first U پیش ازهمه رسیدن زودترازهمه رسیدن
to cultivate good manners U کوشش کردن با ادب رفتار بکنند
to slog one's guts out <idiom> U با کوشش سخت کار کردن [اصطلاح]
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
decision U علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
decisions U علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
flag U جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
flags U جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
terrorism U عقیده به لزوم ادمکشی و ایجاد وحشت دربین مردم و یا سیستم فکری یی که هر نوع عملی را برای رسیدن به اهداف سیاسی جایز می داند
It wI'll eventually pay off. U با لاخره نتیجه خواهد رسید (نتیجه می دهد )
to come to a he U باوج رسیدن بمنتهادرجه رسیدن
to be a foregone conclusion <idiom> U نتیجه حتمی [نتیجه مسلم] بودن
struggling U تقلا کردن کوشش کردن
struggled U تقلا کردن کوشش کردن
make a push U کوشش کردن عجله کردن
struggle U تقلا کردن کوشش کردن
struggles U تقلا کردن کوشش کردن
touches U رسیدن به متاثر کردن
touch U رسیدن به متاثر کردن
have U رسیدن به جلب کردن
having U رسیدن به جلب کردن
foregone conclusion U نتیجه حتمی نتیجه مسلم
completed U عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
complete U عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
completes U عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
completing U عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
indexing U استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
go to rack and ruin <idiom> U نتیجه بد حاصل کردن
waste one's breath <idiom> U بی نتیجه صحبت کردن
to be kept at bay U بی نتیجه حمله کردن
to get to somebody [something] U به کسی دسترسی پیدا کردن [ به چیزی رسیدن]
to entertain hopes [for something] U آرزوی رسیدن [به چیزی] را در ذهن خود کردن
gathered U نتیجه گرفتن استباط کردن
conclude U نتیجه گرفتن استنتاج کردن
concludes U نتیجه گرفتن استنتاج کردن
gather U نتیجه گرفتن استباط کردن
to snuff out U در نتیجه گل گیری خاموش کردن
do wonders <idiom> U نتیجه عالی حاصل کردن
follow out U اخذ نتیجه دنبال کردن
rounding U خطا در نتیجه به علت گرد کردن عدد
break the wind U در نتیجه کنارزدن هوا کارنفر پشت سر را اسان کردن
baffles U دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffling U دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffled U دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffle U دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
DNS U پایگاه داده توزیع شده در سیستم اینترنت که نام ها را با آدرس مط ابق میکند مثلاگ می توانید از نام www.PCP.CO.UK برای رسیدن وب سایت Peter Collin Publishing استفاده کنید و نیاز به به آدرس پیچیده شبکهای
asynchronous computer U نوعی از کامپیوتر که در ان هر عمل در نتیجه سیگنالی که از تکمیل عمل قبلی حاصل میشود و یا در اثر اعلام امادگی وسیله لازم برای عمل بعدی اغاز میشود کامپیوترناهمگام
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
bread and point U سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
autos U توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
potatoes and point U سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
intubation U فرو کردن لوله در حنجرهای برای برای نگاه داشتن .....دیفتری و مانندان
auto U توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
personal U متصل یا وصل در سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه برای کاربر
liberal education U اموزش و پرورشی که برای روشن کردن فکر باشد نه برای مقاصد پیشهای
turnaround time U زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
diagnostics U اطلاع و پیام سیستم پس از تشخیص خطا برای کمک به کاربر برای تصحیح کردن آن
weight belt U کمربند با وزنه هایی برای سنگین کردن بدن غواص برای رفتن به عمق موردنظر
conferencing U اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
skimming U محصولی را با قیمت بالاعرضه کردن برای اطمینان ازمقاومت ان و متعاقبا" تخفیف تدریجی دادن برای توسعه فروش
scramble U کوشش
stretched U کوشش
attempting U کوشش
conatus U کوشش
trial U کوشش
stretch U کوشش
stretches U کوشش
assays U کوشش
strugglingly U با کوشش
stru gglingly U با کوشش
attempted U کوشش
assay U کوشش
attempts U کوشش
worked U کوشش
trials U کوشش
attempt U کوشش
work U کوشش
muss U کوشش
endevour U کوشش
scrambling U کوشش
scrambles U کوشش
scrambled U کوشش
agonism U کوشش
effortlessly U بی کوشش
effortless U بی کوشش
endeavor U کوشش
effort U کوشش
efforts U کوشش
fist U کوشش
fists U کوشش
wait upon U پیشخدمتی کردن خدمت رسیدن و خدمت کردن
ikon U نشانه گرافیکی یا تصویری روی صفحه نمایش که در سیستم محاورهای به کار می رود برای تامین یک روش ساده برای مشخص کردن یک تابع
times U 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
timed U 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time U 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
slogged U کوشش سخت
strenuosity U کوشش بلیغ
slogs U کوشش سخت
all out U بامنتهای کوشش
diligency U کوشش پیوسته
labour U زحمت کوشش
labors U زحمت کوشش
slog U کوشش سخت
tries U ازمون کوشش
tugs U کشش کوشش
try U ازمون کوشش
labored U زحمت کوشش
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Potential
1incentive
1affixation
1gorse melatonin
1strong
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com